...رازهای یک عاشق....

درد دل یه عاشق تنها. . . . . .

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 12496
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 12496
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


قابل توجه استقلالی ها در6مین ماه سال 1-استقلال به رتبه 6جدول رسید 2-در6بازی اخیر استقلال6گل زده و6گل خورده 3-چرا عدد6دست از سر استقلال برنمی داره؟ 4-ایا دلیلش را میدانید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نويسنده: hadiii تاريخ: یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 
دیر فهمیدم...

خیلی دیر....

"عزیزم"...

"گلم"...

"عشقم"...

تکیه کلامش بود....



خدا را دوست بدار...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی....



حواسم را هر کجا پرت می کنم باز کنار تو می افتد....



در نانوایی هم صف " یک دانه " ای ها جداست... از جذام هم بدتر است "تنهایی"...



bipfa_1349624929232673_large.jpg - تو زندگی به هیچ کس اعتماد نکن، آیینه با همه یه رنگیش دست چپ و راستو به تو اشتباه نشون می ده!!

تو آنجا....من اینجا....همه راست می گفتند ، توکجا من کجا....



وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...

دیگه نمی تونن مثل قبل دوست باشن....

چون به قلب همدیگه زخم زدن...

نمی تونن دشمن همدیگه باشن...

چون زمانی عاشق بودن...

تنها می تونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن....



مگر چندبار به دنیا آمده ایم...

که اینهمه می میریم؟؟؟؟؟؟



ڪًـالـ ــرے لـِـيــ ــבے

دلم یک دنیا تنهایی می خواهد 

با یک عالمه تو

وتمام گوشه کنارهای آغوشت...



دخترک برگشت

چه بزرگ شده بود

پرسیدم پس کبریتهایت کو؟

پوزخندی زد...

گونه اش آتش بود ، سرخ، زرد...

..............

گفتم می خواهم امشب با کبریتهای تو این سرزمین را به آتش بکشم

دخترک نگاهی انداخت ،تنم لرزید..

گفت : کبریتهایم را نخریدند

سالهاست تن می فروشم......



آدمی که منتظر است 

هیچ نشانه ای ندارد

هیچ نشانه خاصی!!!

فقط با هر صدایی بر می گردد....



کاش می فهمیدی...

قهر می کنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی

بمان...

نه اینکه شانه بالا بیندازی

وآرام بگویی

هر طور راحتی...........



عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

خسته ام از...تو نوشتن...

کمی از "خودم" می نویسم

این منم که 

دوستت دارم



bipfa_Picture1j78sx.png - بخدا به خاطره خودته ... باور کن به خاطر خودته ... میخوام نباشم تا مجبور نشی تحملم کنی ... نمیام سمتت ک ب کارت برسی ... مجبور نشی تلفونو قطع کنی... بعدم منو مقصر...

یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!

مثل آتش زیر خاکستر می ماند...

حساب از دستم در رفته...

چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟



یکم بیشتر هوای اینایی که مارو می خندونن داشته باشیم

اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن



می دونی چی بیشتر از همه آدم و داغون می کنه؟!

اینکه هر کاری در توانت هست براش انجام بدی...

آخرش برگرده بگه 

مگه من ازت خواستم.....



khodahafez%20%5BAloneBoy.com%5D%20khodahafez خداحافظ خداحافظ

همه رابطه ها با جمله " تو با بقیه فرق داری " شروع می شه...

وبه جمله " تو هم مثل بقیه ای " ختم می شه....



نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

تویی همه کسم


چند خط بیشتر نمانده تا برسم به حسی که باید آن را ابراز کنم به تو...

از اول خط تا اینجا خیسی چشمهایی بود که مرا تا آنجا همراهی کردند

آن جایی که تو هستی و من در برابر توام

و چند نقطه تا لحظه ای دوباره و یک احساس عاشقانه 

چقدر سختی کشیدم ، از اول این خط تا آخرش  شیرینی 

و تلخی های زندگی را چشیدم

و شیرین ترین لحظه ی آن بدجور به دلم نشست ،

تو آمدی و همه تلخی ها از یادم رفت

همه احساساتم بوی عطر تو را میدهد ، 

وقتی صدای قلبت را میشنوم ، قلبت به من نفس میدهد

در اوج تو را خواستن ، بی نیاز از همه کس و نیاز دارم 

به کسی که همه کس من است

در شور و شوق عشقم و در خیال کسی که بی خیالش نمیشوم

و این عاشقانه ترین لحظه ی زندگی من است ، 

که در آغوش توام و تسلیم هیچ حس دیگری نمیشوم

چند خط بیشتر نمانده تا برسم به حسی که مرا مجنون میکند 

از اول خط تا اینجا رنگ چشمهایت مرا دیوانه میکند

و چند نقطه تا این حس تازه 

و  اینگونه میشود که زندگی برای من و تو بی انتهاست ، 

تو را داشتن یک هدیه زیباست

در حال و هوای زندگی ام و در دنیایی که تو همه زندگی منی....

و آخرین خط و هزاران نقطه چین برای رسیدن به آغازها...

دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه بی پایان زندگی ام....
نويسنده: hadiii تاريخ: چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوستت دارم

هرچه باشی خوب یا بد دوستت دارم

غزل آغاز شد شاید بدانی دوستت دارم

که حتی لااقل اینجا بخوانی دوستت دارم

ز دل بر خاستم تا در غزل باران احساسم

نپنداری که من تنها زبانی دوستت دارم

از اوج چشمهایت جرائت پرواز می گیرم

زمینی هستم اما آسمانی دوستت دارم

تو را جان می فشانم اگر هزاران بار جان گیرم

هزاران بار با هر جان فشانی دوستت دارم

قسم بر لحظه اعدام بر رگبار مژگانت

به آن زخمی که بر دل می فشانی دوستت دارم

زدی آتش به جانم با کلامی آتشین اما


بدان من با همه آتش بجانی دوستت دارم

درون آیینه با یک نگاه ساده می فهمی

که تنها آنقدر که دلستانی دوستت دارم

به عاشق ماندن و تنهایی و پژموردگی سوگند

که تو حتی اگر با نمانی دوستت دارم

غزل پایان گرفت و من در اینجاخوب می دانم

بدانی یا ندانی جاودانی دوستت دارم

 



نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برایِ زیستن دو قلب لازم است

 

http://asheganeh.ir/

برایِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست‌اش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می‌خواهم
تا انسان را در کنارِ خود حس کنم.

دریاهای چشمِ تو خشکیدنی‌ست
من چشمه‌یی زاینده می‌خواهم.

پستان‌های ات ستاره‌های کوچک است
آن سوی ستاره من انسانی می‌خواهم:

انسانی که مرا بگزیند
انسانی که من او را بگزینم،
انسانی که به دست‌های من نگاه کند
انسانی که به دست‌های اش نگاه کنم،
انسانی در کنارِ من
تا به دست‌های انسان‌ها نگاه کنیم،
انسانی در کنارم، آینه‌یی در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم…

خدایان نجات ام نمی‌دادند
پیوندِ تُردِ تو نیز
نجات ام نداد

نه پیوندِ تُردِ تو
نه چشم‌ها و نه پستان‌هایت
نه دست‌هایت

کنارِ من قلب ات آینه‌یی نبود
کنارِ من قلب ات بشری نبود…

نويسنده: hadiii تاريخ: سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

متن هاي زيبا براي تبريک سال نو

جشنواره هنرهاي تجسمي نوروز برگزار مي‌شود

متن عشقولانه و فانتزي

اگر چه يادمان مي رود که عشق تنها دليل زندگي است اما خدا را شکر که نوروز هر سال اين فکر را به يادمان مي آورد. پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند.

 ******************************************

 متن اداري

يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبراليل و النهار

يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الي احسن الحال

حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لايزال الهي و تجديد حيات طبيعت مي باشد

را به تمامي عزيزان تبريک و تهنيت عرض نموده و سالي سرشار از برکت و معنويت

را از درگاه خداوند متعال و سبحان براي شماعزيزان مسئلت مي نماييم

 ******************************************

متن ادبي

سال نومي شود. زمين نفسي دوباره مي کشد.برگ ها به رنگ در مي آيند و گل ها لبخند مي زند

و پرنده هاي خسته بر مي گردند و دراين رويش سبز دوباره...من...تو...ما...

کجا ايستاده اييم. سهم ما چيست؟..نقش ما چيست؟...پيوند ما در دوباره شدن با کيست؟...

زمين سلامت مي کنيم و ابرها درودتان باد و

چون هميشه اميدوار و سال نومبارک...

 ******************************************

متن زيبا و دوستانه

يادم باشد که زيبايي هاي کوچک را دوست بدارم حتي اگر در ميان زشتي هاي بزرگ باشند

يادم باشد که ديگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که مي خواهم باشند

يادم باشد که هرگز خود را از دريچه نگاه ديگران ننگرم

که من اگر خود با خويشتن آشتي نکنم هيچ شخصي نمي تواند مرا با خود آشتي دهد

يادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم

چرا که شخصي که با خود مهربان نيست نمي تواند با ديگران مهربان باش

******************************************

عمري با حسرت و انده زيستن نه براي خود فايده اي دارد و نه براي ديگران بايد

اوج گرفت تا بتوانيم آن چه را که آموخته ايم با ديگران نيز قسمت کنيم .

 ******************************************

 لحظات از آن توست؛ آبي، سبز، سرخ، سياه، سفيد

رنگهايي را که بايسته است بر آنها بزن

روزهايت رنگارنگ

سال نو مبارک .

 ******************************************

 در شکفتن جشن نوروز برايت در همه ي سال سر سبزي جاودان و شادي

انديشه اي پويا و آزادي و برخورداري از همه نعمتهاي خدادادي آرزومندم .

 ******************************************

 جشن است که نوروز به پا خاسته است.شادي و سعادت جهان ان تو باد.از هر دو جهان فقط تو را مي خواهم .

 ******************************************

 نوروز پاسداشت عشق هاي کوچکي است که زنده مانده اند و روز تعظيم در برابر عشق هاي

بزرگي که عظمت را کوچک مي دانند. پس به تو در نوروز سلام مي کنم که بزرگترين عشق اين کوچکي .

عيد نوروز

  نوروز اين رفاقت را نگاهباني مي کند که باور کنيم قلب هامان جاي حضور دوستانمان هستند .

 ******************************************

متن عاشقانه

در اين نوروز باستاني خيال آمدنت را به آغوش خسته مي کشم . . .

 ******************************************

 نوروز يعني هيچ زمستاني ماندني نيست اگر چه کوتاهترين شبش يلدا باشد .

 ******************************************

 نوروز پيام آور مهر است که مرا وامي دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را ياد بگيرم .

 ******************************************

متن ادبي و محترمانه

نوروز شعر بي غلطي است که پايان روياهاي ناتمام را تفسير مي کند .

 ******************************************

 زندگي وزن نگاهي است که در خاطر ما مي ماند

نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد .

 ******************************************

 متن ادبي

چه افسانه ي زيبايي... زيباتر از واقعيت .. راستي مگر هر شخصي احساس نميکند

که نخستين روز بهار گويي نخستين روز آفرينش است؟

نوروز مبارک

 ******************************************

 باز عالم و آدم و پوسيده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار ميروند

تا اندوه زمستان را به فراموشي سپارند و کابوس غم را در زير خاک مدفون سازند

و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پايکوبي با ترنم اين سرود

طرب انگيز نو روز و جشن شگوفه ها را برگزار مي نمايند .

 ******************************************

 و باز گرماي ملايم و فرحبخش روز هاي آفتابي بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گل ها

و درختان بشارت مي دهد تا از خواب سنگين زمستان بيدار شوند و روح تازه بخود گيرند

و آنگاه اين نواي جانبخش را ساز بدارند .

 ******************************************

 و باز نسيم گواراي گيسوان مشک بوي بته هاي گلاب را با آهنگ موزون تکان مي دهد

تا با لالهء خوش عذار و نرگس و ريحان و گل هاي دشتي همزمان جوانه زنند

و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمن ها و دشت و دمن طوفان برپا کنند .

******************************************

و باز هواي شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه مي گشايد و گل هاي سرخ و زرد

و نيلوفري را که در سبزه زار ها مي رويند نوازش مي دهد و آنگاه پربار چمن را

به نظاره مي نشيندو همين که در مرغزاران حرير پوش به ميزباني مردان پاکدل دشت مي شتابد نالهء

ني را مي شنود و وظيفه دار اين پيام مي گردد .

 ******************************************

 رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را / ميرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را

اي صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسي / خدمت ما برسان سرو گل ريحـــان را

 ******************************************

 اي نو بهار خنـــدان از لامکان رسيـــــدي / چيزي به يار ماني از يـــار ما چه ديـــدي

خندان و تازه رويي سر سبز و مکشبويي / همرنگ يار مايي يا رنگ از او خريــدي

 ******************************************

 فرا رسيدن نوروز باستاني، يادآور شکوه ايران و يگانه يادگار جمشيد

جم بر همه ايرانيان پاک پندار، راست گفتار و نيک کردار خجسته باد

 ******************************************

 متن اداري

بهار يک نقطه دارد نقطه آغاز بهار زندگيتان بي انتها باد سال نو مبارک

 ******************************************

 متن دوستانه و اداري

با خوبي ها و بدي ها، هرآنچه که بود؛ برگي ديگر از دفتر روزگار ورق خورد،

برگ ديگري از درخت زمان بر زمين افتاد، سالي ديگر گذشت روزهايت بهاري و بهارت جاودانه باد

 ******************************************

 اي خداي دگرگون کننده دلها و ديده ها اي تدبير کننده روز و شب اي دگرگون

کننده حالي به حالي ديگر حال مارا به بهترين حال دگرگون کن سال نو مبارک

 ******************************************

 مثل لحظه اي که باغ, در ترنم ترانه شکوفا ميشود, غرق در شکوفه ميشود روزگارتان بهـار

لحظه هايتان پر از شکوفـه باد. سال نـو مبارک

 ******************************************

 بنگر به رستاخيز طبيعت که چه زيباست . و هر سال ستاخيزي ديگر را تجربه مي کنيم و چه زيباتر رستاخيز انسان در اين عصر آهن و تباهي

 ******************************************

 متن براي دوستان وبلاگي

ورود به اين عيد سعيد باستاني بنا به دلايل فني براي شما مسدود مي باشد . لطفا اصرار نفرماييد!عيد شما مبارک

 ******************************************

متن براي پدر و مادر

عيد نوروز را به گل هاي ياس بهشت آرزوهايم ،پدر و مادر عزيزم

که عطرشان پايدار ومهرشان ستودني است

تبريک مي گويم

******************************************

متن اداري و مودبانه

با سلام-در آستانه فرا رسيدن "عيد نوروز باستاني" و طمطراق پيک بهاران و آغاز سال نو تبريک

و تهنيت صميمانه را تقديم شما و خانواده محترمتان داشته و در پرتو الطاف بيکران خداوندي

، سلامتي و بهروزي، طراوت و شادکامي، عزت و کاميابي را آرزومنديم.

نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مادر

بدترین چیز اینه که محبت مـــادر رو با "هان" و "چیه؟" جواب بدی...


.

.

.


بعد زنگ یه غریبه رو که فقط هوسه ، با "جانم" جواب بدی!


نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من پرسپولیسی هستم و پرسپولیس را دوست دارم                                                                                 

هر روز برای موفقیت تیمم دعا می خوانم

تیم ما پرطرفدارترین تیم آسیاست             

بهترین مدیرعامل را داراست و ما همگی برای موفقیت پرسپولیس به وی کمک می کنیم

زنده باد پرسپولیس که همیشه در قلب خواهی ماند

نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هشت موضوع شگفت انگيز از زندگي آلبرت انيشتين...  

همگي ما مي دانيم که انيشتين اين فرمول (e=mc2) را کشف کرد.

اما واقعيت آن است که چيز هاي کمي در مورد زندگي خصوصيش

مي دانيم، خودتان را با اين هشت مورد،شگفت زده کنيد!

1- او با سر بزرگ متولد شد!

وقتي انيشتين به دنيا آمد او خيلي چاق بود و سرش خيلي بزرگ

تا آنجايي که مادر وي تصور مي کرد،فرزندش ناقص است،

اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه طبيعی باز گشت.

2- حافظه اش به خوبي آنچه تصور مي شود، نبود!

مطمئناً انيشتين مي توانسته کتاب هاي مملو از فرمول و قوانين را

حفظ کند،اما براي به ياد آوري چيز هاي معمولي واقعاً حافظه ضعيفي

داشته است.او يکي از بدترين اشخاص در به ياد آوردن سالروز تولد

عزيزان بودو عذر و بهانه اش براي اين فراموشکاري، مختص دانستن

آن ( تولد )براي بچه هاي کوچک بود.

3- او از داستان هاي علمي- تخيلي متنفر بود!

انيشتين از داستان هاي تخيلي بيزار بود. زيرا که احساس مي کرد،

آنها باعث تغيير درک عامه مردم از علم مي شوند و در عوض به آنها

توهم باطلي از چيزهايي که حقيقتاً نمي توانند اتفاق بيفتند مي دهد.

به بيان او "من هرگز در مورد آينده فکر نمي کنم، زيرا که آن به زودي

مي آيد."به اين دليل او احساس مي کرد کساني که به طور مثال بشقاب

پرنده ها را مي بينندبايد تجربه هايشان را براي خود نگه دارند.

4- او در آزمون ورودي دانشگاه اش رد شد!

در سال 1895 در سن 17 سالگي، انيشتين که قطعاً يکي از بزرگترين

نوابغي است که تاکنون متولد شده، در آزمون ورودي دانشگاه فدرال

پلي تکنيک سوئيس رد شد.در واقع او بخش علوم و رياضيات را پشت سر

گذاشت ولي در بخش هاي باقيمانده،مثل تاريخ و جغرافي رد شد.

وقتي که بعد ها در اين رابطه از او سوال شد؛ او گفت:

آنها بينهايت کسل کننده بودند، و او تمايلي براي پاسخ دادن به اين

سوالات را در خود احساس نمي کرد.

5- علاقه اي به پوشيدن جوراب نداشت!

انيشتين در سنين جواني يافته بود که شصت پا باعث ايجاد سوراخ در

جوراب مي شود.سپس تصميم گرفت که ديگر جوراب به پا نکند و اين

عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.علاوه بر اين او هرگز براي خوشايند

و عدم خوشايند ديگران لباس نمي پوشيد،او عقيده داشت يا مردم او را

مي شناسند يا نمي شناسند.پس اين مورد قبول واقع شدن

( آن هم از روي پوشش ) چه اهميتي مي تواند داشته باشد؟

6- او فقط يک بار رانندگي کرد!

انيشتين براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه ، از راننده مورد

اطمينانش کمک مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين او را هدايت

مي کرد، بلکه هميشه در طول سخنراني ها در ميان شنوندگان حضور

داشت.انيشتين، سخنراني مخصوص به خود را انجام مي داد و بيشتر

اوقات راننده اش، به طور دقيقي آنها را حفظ مي کرد.يک روز انيشتين

در حالي که در راه دانشگاه بود، با صداي بلند در ماشين پرسيد:

چه کسي احساس خستگي مي کند؟راننده اش پيشنهاد داد که آنها

جايشان را عوض کنند و او جاي انيشتين سخنراني کند،

سپس انيشتين به عنوان راننده او را به خانه بازگرداند.

(عدم شباهت آنها مسئله خاصي نبود. انيشتين تنها در يک دانشگاه

استاد بود،و در دانشگاهي که وقتي براي سخنراني داشت، کسي او را

نمي شناخت و طبعاً نمي توانست او را از راننده اصلي تميز دهد.)

او قبول کرد ، اما کمي ترديد در مورد اينکه اگر پس از سخنراني سوالات

سختي از راننده اش پرسيده شود ، او چه پاسخي خواهد داد، در درونش

داشت.به هر حال سخنراني به نحوي عالي انجام شد، ولي تصور

انيشتين درست از آب در آمد.دانشجويان در پآيان سخنراني انيشتين

جعلي شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.

در اين حين راننده باهوش گفت:

"سوالات به قدري ساده هستند که حتي راننده من نيز مي تواند به آنها

پاسخ گويد"سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتي به

سوالات پاسخ داد به حدي که باعث شگفتي حضار شد.

7- الهام گر او يک قطب نما بود!

انيشتين در سنين نوجواني يک قطب نما به عنوان هديه تولد از پدرش

دريافت کرده بود.وقتي که او طرز کار قطب نما را مشاهده مي نمود،

سعي مي کرد طرز کارآن را درک کند.

او بعد از انجام اين کار بسيار شگفت زده شد. بنابراين تصميم گرفت

علت نيروهاي مختلف در طبيعت را درک کند.

8- راز نهفته در نبوغ او!!!

بعد از مرگ انيشتين در1955مغزاو توسط توماس تولتز هاروي براي

تحقيقات برداشته شد.اما اين کار به صورت غير قانوني انجام شد.

بعدها پسر انيشتين به او اجازه تحقيقات،در مورد هوش فوق العاده پدرش

را داد.هاروي تکه هايي از مغز انيشتين را براي دانشمندان مختلف در

سراسر جهان فرستاد.از اين مطالعات دريافت مي شود که مغز انيشتين

در مقايسه با ميانگين متوسط انسان ها،مقدار بسيار زيادي سلول هاي

گليال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.

همچنين مغزانيشتين مقدار کمي چين خوردگي حقيقي موسوم به شيار

سيلويوس داشته،که اين مسئله امکان ارتباط آسان تر سلول هاي عصبي

را با يکديگر فراهم مي سازد.

علاوه بر اين ها مغز او داراي تراکم و چگالي زيادي بوده است و همينطور

قطعه آهيانه پاييني داراي توانايي همکاري بیشتر با بخش تجزيه و تحليل

رياضيات است...

 

نويسنده: hadiii تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نامه اي به خدا...  

يک روز کارمند پستي که به نامه هايي که آدرس نامعلوم دارند رسيدگي مي کرد

متوجه نامه اي شد که روي پاکت آن با خطي لرزان نوشته شده بود نامه اي به خدا!

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.

در نامه اين طور نوشته شده بود :

خداي عزيزم بيوه زني 83 ساله هستم که زندگي ام با حقوق نا چيز باز نشستگي

مي گذرد. ديروز يک نفر کيف مرا که صد دلار در آن بود دزديد.

اين تمام پولي بود که تا پايان ماه بايد خرج مي کردم. يکشنبه این هفته عيد است

و من دو نفر از دوستانم را براي شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چيزي

نمي توانم بخرم. هيچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگيرم.

تو اي خداي مهربان تنها اميد من هستي به من کمک کن...

کارمند اداره پست خيلي تحت تاثير قرار گرفت و نامه را به ساير همکارانش نشان داد.

نتيجه اين شد که همه آنها جيب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاري

روي ميز گذاشتند. در پايان 96 دلار جمع شد و براي پيرزن فرستادند...

همه کارمندان اداره پست از اينکه توانسته بودند کار خوبي انجام دهند خوشحال بودند.

عيد به پايان رسيد و چند روزي از اين ماجرا گذشت. تا اين که نامه ديگري از آن پيرزن

به اداره پست رسيدکه روي آن نوشته شده بود:

نامه اي به خدا!

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنين بود:

خداي عزيزم. چگونه مي توانم از کاري که برايم انجام دادي تشکر کنم.

با لطف تو توانستم شامي عالي براي دوستانم مهيا کرده و روز خوبي را با هم بگذرانيم.

من به آنها گفتم که چه هديه خوبي برايم فرستادي...

البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!!!

                                 *** سال نو مبارک ***


نويسنده: hadiii تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خوشبختي...  

از خدا پرسيد خوشبختي را کجا ميتوان يافت

خدا گفت آن را در خواسته هايت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم

با خود فکر کرد و فکر کرد

اگر خانه اي بزرگ داشتم بي گمان خوشبخت بودم

خداوند به او داد

اگر پول فراوان داشتم يقينا خوشبخت ترين مردم بودم

خداوند به او داد

اگر ..... اگر ....... واگر

اينک همه چيز داشت اما هنوز خوشبخت نبود

از خدا پرسيد حالا همه چيز دارم اما باز هم خوشبختي را نيافتم

خداوند گفت باز هم بخواه

گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم

گفت بخواه که دوست بداري

بخواه که ديگران را کمک کني

بخواه که هر چه را داري با مردم قسمت کني

و او دوست داشت و کمک کرد

و در کمال تعجب ديد لبخندي را که بر لبها مي نشيند

و نگاه هاي سرشار از سپاس به او لذت مي بخشد

رو به آسمان کرد و گفت خدايا خوشبختي اينجاست

در نگاه و لبخند ديگران...


 

نويسنده: hadiii تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در جزيره ای زيبا, تمام حواس، زندگی می کردند: شادی، غم، غرور، عشق و......


روزی خبر رسيد که به زودی جزيره به زير آب خواهد رفت,


همه ساکنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترک کردند,


اما عشق می خواست تا آخرين لحظه بماند، چون عاشق جزيره بود.


وقتی جزيره به زير آب فرو می رفت، عشق از ثروت که باقايقی با شکوه جزيره را


ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:آيا می توانم با تو همسفرشوم؟


ثروت گفت: نه، من مقدار زيادی طلا و نقره داخل قايقم هست و ديگر جايی برای تو وجود


ندارد.  پس عشق از غرور که با يک کرجی زيبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.


غرور گفت: نه، نمي توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خيس و کثيف شده و قايق


زيبای مرا کثيف خواهی کرد. غم در نزديکی عشق بود. پس عشق به او گفت اجازه بده من


با تو بيايم. غم با حزن گفت: آه، عشق، من خيلی ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم.


عشق اين بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدرغرق شادی و هيجان بود


که حتی صدای عشق را هم نشنيد. آب هر لحظه بالا و بالا تر می آمد و عشق ديگر


نا اميد شده بود که ناگهان صدايی سالخورده گفت: بيا عشق من تو را خواهم برد


عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پيرمرد را بپرسد و سريع خود را


داخل قايق انداخت و جزيره را ترک کرد. وقتي به خشکی رسيدند، پيرمرد به راه خود


رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.


عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسيد


آن پيرمرد کی بود؟  علم پاسخ داد:  زمان


عشق با تعجب گفت: زمان؟  اما چرا او به من کمک کرد؟


علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: زيرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است!


نويسنده: hadiii تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین كار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا


صورت گرفت. آرايشگر گفت:


من باور نمی كنم خدا وجود داشته با شد مشتری پرسید چرا؟


آرایشگر گفت: كافیست به خیابان بروی و ببینی مگر می شود با وجود خدای مهربان


اینهمه مریضی و درد و رنج  وجود داشته باشد؟


مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت به محض اینكه از آرایشگاه بیرون آمد


مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و كثیف با سرعت به آرایشگاه برگشت و به


آرایشگر گفت می دانی به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :


چرا این حرف را میزنی؟ من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب كردم


مشتری با اعتراض گفت:


پس چرا كسانی مثل آن مرد بیرون از آرایشگاه وجود دارند آرایشگر گفت:


آرایشگرها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمی كنند. مشتری گفت:


دقیقا همین است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمی كنند.


برای همین است كه اینهمه درد و رنج در دنیا وجود دارد.


 

نويسنده: hadiii تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گفت : سلام!


گفتم : سلام!


معصومانه گفت : می مانی؟


گفتم : تو چطور؟


محکم گفت : هميشه می مانم!


گفتم : می مانم.


روزها گذشت. روزی عزم رفتن کرد.


گفتم: تو که گفته بودی می مانی؟!


گفت: نمی توانم! قول ماندن به ديگری داده ام .... بايد بروم!


 

نويسنده: hadiii تاريخ: دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

       

                                                
               

 



 


وقتی قدم به کاشانه قلبم نهادی، ویرانه این قلب شکسته را امیدی تازه بخشیدی.

 وقتی طنین صدایت کاشانه قلبم را پر کرد، روزگار خاکستری و شب های تاریک و

خموش زندگی و لحظه های تلخ عمرم را از یاد بردم.


وقتی چشمانت را که به وسعت دریا بود و به پاکی و زلالی آب بود به من دوختی

و لبهای زیبایت برایم سخن گفت ، زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت

و تازه توانستم امید را به گونه ای شاعرانه معنا کنم ...

آری ای پرنده کوچک قلبم، در کنار تو بودن و در رویای تو بودن برای من زیباست.

تقدیم به .....

به انکس که هر گز خورشید مهرش در دلم غروب نخواهد کرد

 

 

نويسنده: hadiii تاريخ: چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

آخی !! خیلی وقت بود آپ نکرده بودم ... دلم واسه آپای خودم تنگ شده بود

خب سوژه زیاد بودددد ... اما من نمی تونستم بنویسم !! یاخدا!! شدم مثل این نویسنده ها که ازشون میپرسن چرا دیگه کتاب نمی نویسی ؟ میگن حس نوشتن نداریم و این حرفا !!
خب چه کنیم دیگه !! کامنتای شما دوستای خوبه که این همه به من انرژی مثبت میده .... دنیا دنیا ممنونم

آهان !! بریم سراغ آپمون

خب !!

دوستی دارم که ۳-۴ ماهی ازم کوچکتره

وقتی سوم راهنمایی بوده ، پسری بهش پیشنهاد دوستی میده

این ۲ عاشق هم میشن اما دوستم بخاطر بعضی مشکلاتی که داشته نتونسته باهاش رابطه دوستی برقرار کنه

۴ سال میگذره و این ۲ هنوز عاشق همدیگن

اما از هم خبری ندارن

تا مدتی قبل گهگاهی از طریق واسطه از هم خبردار میشدند اما این جریان هم قطع میشه

علاقه بینشون زیاد میشه و فاصله بینشون کم نمیشه

دوستم هم خیلی بهش علاقه داره

از من پرسید منتظرش بمونم ؟؟؟

 من گفتم منتظرش بمون اما نذار انتظارت طوری بشه که زندگیت مختل بشه

بعد هم ازش اجازه گرفتم و جریانشو اینجا مینویسم

دوست دارم شما هم پیشنهادتونو در این مورد بگید

آیا منتظرش بموووووونه ؟؟؟؟ 

 

 

نويسنده: hadiii تاريخ: چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

                     

                                                             يه درد دل كوچولو

                          

احساس مي كنم ديگه احتياجي به نوشتن خاطرات و يا درد دل هام ندارم؛

 آخه ديگه توي زندگيم داستان و خاطره ي شادي ندارم ، هرچي هست داستان جدائي ها  و تنهائي هاست.

 واقعاً قراره زندگي من همينجوري بمونه و هيچ تغييري نكنه!؟

 ديگه حتي از حرف هاي ديگران هم بدم مياد،چون نگاهشون نسبت به  من،تحقيرآميزه،از ترحم بدم مياد...

كاش مي دونستم جرمم توي اين دنيا چيه؟چرا هميشه مجازات ميشم؟چرا كسي دوستم نداره؟ ويا اگر هم دوستم داره من دوستش ندارم!

دلم مي خواد همه ي غم ها و درد هاي گذشتمو با وجود يه آغوش،آره...يه آغوشي كه بتونم درون اون شادي و آرامشو حس كنم! "چه واژه هاي غريبي(شادي و آرامش)،خيلي وقته كه سراغي از من نمي گيرن..."

هر كس براي رسيدن به يه هدف مشخصي به اين زندگي ادامه ميده، ولي من چي؟ من تو اين زندگي دنبال چي ميگردم؟

به دنبال چه هدفي دارم ادامه مي دم؟از اين زندگي چي مي خوام...؟ باز هم نميدونم...!

"آره...هدفمو پيدا كردم...اون آغوش رو با شادي ها و آرامشش پيدا كردم...فهميدم از زندگي چي مي خوام...من دوست داشتنو مي خوام ،عشقمو مي خوام...آره اوني كه مي تونه زندگيمو هدفمند كنه و دوست داشتنو بهم ياد بده پيدا شدم..."

يكي پيدا شده كه احساس مي كنم مي تونم بهش تكيه كنم...مي تونه كمكم كنه...مي تونه شادي و عشقو به دل پاره پاره و زخميم بر گردونه... مي تونم تو آغوشش با شادي و آرامش آشتي كنم... تنها ترين همدمم،همه كسم...

اميدوارم تا حالا متوجه شده باشه كه چقدر دوسش دارم...چون نمي تونم اونجوري كه بايد احساسمو بهش نشون بدم...

 

                        

 

              

 

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 

                                                                                                               سلام   دوستای  گلم !حال واحوالاتتون  چه طوره؟  این روزا وقت سر خاروندنم ندارم...هر روز امتحان!!!!!!بعد صد سال وقت کردم آپ کنم                   

نمی دانم تولد چیست؟                                           فقط میدانم اجبار است.

 

نمی دانم زندگی چیست؟                                       فقط میدانم بیهوده است.

 

نمی دانم عشق چیست؟                                      فقط میدانم انها زود گذرند.

 

نمیدانم محبت چیست؟                                          فقط میدانم در انسانها نیست

  سخنان دکتر شریعنی در مورد عشق                                                                

 

 

 


دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند ( دکتر علی شریعتی )

 

Delhaye bozorg va ehsashaye boland , eshgh haye ziba va porshokooh miafarinand

 


 

***************************

 

 


اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است ( دکتر علی شریعتی )

 

Ama che ranjist lezatha ra tanha bordan va che zesht ast zibayiha ra tanha didan va che badbakhti azar dahande e ast tanha khoshbakht boodan! dar behesht tanha boodan sakhtar az kavir ast

 


 

***************************

 

 


اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است (دکتر علی شریعتی)

 

Aknoon to ba marg rafte e va man inja tanha be in omid dam mizanam ke ba har nafas gami be to nazdiktar mishavam.in zendegi man ast

 


 

***************************

 

 


وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی)

 

Vaghti khastam zendegi konam,raham ra bastand.vaghti khastam setayesh konam,goftand khorafat ast. vaghti khastam ashegh shavam goftand doroogh ast. vaghti khastam geristan,goftand doroogh ast. vaghti khastam khandidan , goftand divane ast. donya ra negeh darid mikhaham piyade shavam.

 


 

***************************

 

 


اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی)

 

agar ghader nisti khod ra bala bebari hamanande sib bash ta ba oftadanat andishe e ra bala bebari

 


 

************************

 

 


به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی)

 

Be

 

? chiz tekye nakon , ghoroor , doroogh va eshgh. adam ba gharoor mitazad , ba doroogh mibazad va ba eshgh mimirad


    

 

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

كاش ميشد

كاش روزگار سر ناسازگاري را با من نداشت .كاش سرنوشت كمي با من مدارا ميكرد كاش صبرم بيشتر از اينها بود.

كاش ميتوانستم فراموشت كنم كاش ميتوانستم زخم نا مهربانيت را از ياد ببرم.

كاش امشب ......!!!!كمي با من مهربانتر بودي؟

شبها كه پلكهايم را بر هم مي نهم تا با يادت شب را صبح كنم مي دانم در آن لحظه تو با ياد ديگري پلك بر هم ميگذاري و با نامش از خواب بر مي خيزي.

هميشه رسم روزگار چنين بوده رسم عاشقي اين بوده تا دوستش نداري دوستت دارد و از پي تو مي آيد تا عاشقت كند اما همينكه عاشقش ميشوي او عاشق ديگري ميشود و ديگر دوستت ندارد.

چه قدر زجر آوره ساعتهايي كه او با ديگري دست در دست ديگري همگام با اوخنده كنان از كنارت بگذرند و او حتي تو را نبيند و اگر ببيند تو را نمي شناسد ؟؟؟چه لحظات زجر آوري!!!

 وتو به خانه برمي گردي با يك دنيا سوال و اما و اگر ها ,,,,و تنها درون خانه تاريك تنهايي گوشه اي به يادش باشي با خاطراتش تا تلخي نبودنش را با شيريني اخمهايش و شهد لبانش در هم مي آميزي.

آن هنگام كه با ديگري در حال گفتگويي آيا لحظه اي مرا به ياد مي آوري آيا به يادت مي افتد تنها تكيه گاه كسي هستي كه از نبودنت هميشه رنج كشيده و تو در سخت ترين شرايط تنهايش گذاشته اي و رهايش كردي.

آن هنگام كه به چشمانش نگاه مي كني  آيا به ياد چشمان منتظرم مي افتي كه ساعتهاست در انتظار توست!!

آن هنگام كه دستانش را در دستانت مي فشاري آيا لحظه اي به ياد دستانم مي افتي كه از غصه نبودنت زرد و پ‍ژمرده شده ...

آن هنگام كه سر بر شانه هايت نهاده و بر شانه هايت تكيه كرده آيا شانه هاي را به ياد مي آوري كه از نبودن تو شكسته شده !!

هنگامي كه بدنش را با سر انگشتانت لمس مي كني آيا به ياد بدني مي افتي كه از نبودن نوازشهايت  پوسيده...

مي دانم آنقدر مدهوش و ديوانه اش هستي كه ديگر عشق من در مقابلش رنگ باخته اما براي يك بار هم كه شده از خودت سوال كرده اي كدام يك وفا دارتر است ؟؟؟كدام يك عشقش واقعي تر است ؟؟؟

يك بار از خودت بپرس ؟ تنها يك بار....

 بطاقات حب


 

نويسنده: hadiii تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


  مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

  وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

  راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟


  اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه   دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه   دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و   توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم

نامه عاشقانه

   نظر یادتون نره

 

نويسنده: hadiii تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

((سلام دوستاي خوبم براتون يه داستان دنباله دار نوشتم فقط نظر يادتون نره برام بنويسيد آيا اين داستان ارزش ادامه دادن رو داره يا نه اگه نداره كه قيدش رو بزنم دوستتون دارم))


بطاقات جميله

وقتی وارد اتاق شد نگاهم به جورابهای قهوه ای راه راهش افتاد هنوز سرم پایین بود به خودم زحمت ندادم حتی نگاهش کنم او آرام  گوشه اتاق نشست  وشمرده شمرده شروع به حرف زدن کرد  و گفت : من از داستان زندگی شماخبر دارم میدانم چه زجری می کشید به همین خاطر آمده ام تا بتوانم کمکی کرده باشم ظاهرا همه راضی به این وصلت هستند قبل از همه چیز خواستم با خود شما مستقیما صحبت کنم  نیت من تنها نجات شما هست وبس بعد از عروسی قول مثل دو تا دوست و هم خونه با هم زندگی می کنیم من صبح تا شب خانه نیستم شما میتوانید به کارهای مورد علاقتون بپردازید شب هم توی اتاقم هستم ,اگه قبول کنید خوشحال میشم .                                                                                            

 به همون آرومی که اومده بود رفت من موندم و یک دنیا شک وتردید نمی دونستم  پیشنهادش رو قبول کنم یا نه؟ اما به هر حال از این زندگی نکبت بار از غر زدن زن بابا و آزار و اذیتها راحت می شدم  از اتاق بیرون امدم پدر نگاهی به من کرد میخواست از چهره ام بفهمد جوابم چیست اما انگار چیزی دستگیرش نشده بود پرسید نظرت چیه موافقی؟                                                                                                                         

 -فخری پشت چشمی نازک کرد و گفت: خیلی هم دلش بخواد پسره هم مجرده هم مایه دار هم خوش قيافه برای چی باید ردش کنه  خدا شانس بده کی میاد یه زن بیوه رو بگیره ......                                                                                                                                                                                  من به نیش و کنایه های فخری عادت کرده بودم روزی هزار بار بیوه بودنم رو به رخم می کشید .                                                                                        

 پدر با عصبانیت رو به من کرد وگفت: چرا لال مونی گرفتی جوابت چیه ؟ نگاهی به فخری کردم وگفتم :موافقم,....                                                                          

 فخری که از حسادت داشت میترکید اما به روی خودش نیاورد وگفت:مبارکه اينشالا...... عباس همون خواستگار فداکار من از شنیدن جواب مثبتم خوشحال به نظر میرسید او به سرعت کارهای عروسی رو پیش می برد بهترین و گران قیمت ترین تالار شهر رو, رزرو کرد زیبا ترین لباس عروس رو خریداری کرد.     من سخت با کارهای عباس مخالف بودم آخه یه عروسی الکی که این همه خرج نداره اما عباس میگفت :مردم که نمیدونن عروسیمون الکیه باید به نحو احسن انجام بشه بعد با خنده میگفت مگه من دل ندارم آدم یه بار توی عمرش عروسی میگیره ومن به خوش خیالیش توی دلم میخندیدم........               

عباس منو به بهترين آرايشگاه شهر برد فخري هم با من اومد براي اولين بار تو زندگيم فخري با من خوب رفتار ميكرد.

مثل يك مادر واقعي شده بود تغيير رفتارش برام عجيب بود همش منو دخترم صدا ميزد نمي دونم شايد  ثروت عباس منو براش عزيز كرده بود,بعد از اتمام كار آرايشگركه به گريم معروف بود لباس بسيار زيباي عروسي را تنم كردم هر كسي منو ميديد از زيبايي بي اندازه من تعريف ميكرد تعريفهاي اونا برام عجيب بود من انساني بودم با قيافه معمولي , كنجكاو شدم وخودم را درون آينه ديدم ...

انگار خودم نبودم چه قدر گريمور كارش رو خوب انجام داده بود,شده بودم مثل عروسكهايي كه هميشه در آرزوي بغل كردنشون شبها به خواب ميرفتم ....

آرايشگر تور زيبايي رو روي سرم گذاشت كه تا زمين كشيده ميشد و رويش نگين هايي كار شده بود كه برق زيبايي داشت كه به لباسم جلوه خاصي ميداد ,فخري كفش سفيد پاشنه بلندي رو از قوطي در آورد و گفت: دخترم اين هم كفشت زود پات كن كه عباس پايين منتظره ,شنل سفيدي روي سرم كشيدن و منو به آرومي از پله ها پايين بردن تمام كار آموزها و مشتري هايي كه درون آرايشگاه بودن برام دست و هلهله ميزدنند.

عباس پايين پله ها منتظرم بود وقتي به عباس رسيدم نگاهش درون نگاهم گره خورد و لبخندي زد به طرف من آمد و آرام درون گوشم گفت: بي صبرانه منتظرديدنت بودم ميدونستم فرشته ميشي و من سكوت كردم .عباس دستانش را زير بازويم قرار داد و مرا به طرف ماشين راهنمايي كرد و كنارم نشست رضايت خاصي درون چهره اش بود انگار همه دنيا رو بهش دادن طفلكي حتما باورش شده بود داره دوماد ميشه !!!

وقتي به تالار رسيديم عباس پياده شد و در ماشين رو برام باز كرد و دوباره دستش رو زير بازويم گرفت و منو وارد تالار كرد از پله هاي زيبايي بالا رفتيم خانمهايي رو كه نميشناختم اطرافم رو گرفتن و شنل رو از روي سرم برداشتند عباس مدهوش نگاهم ميكرد يكي از خانمها كه بعدها فهميدم عمه عباس ميشه زد پشت عباس و گفت : آفرين به سليقت آفرين .عباس از خجالت تند تند عرقهاي پيشونيش رو پاك ميكرد. مارو به سالن بزرگي راهنمايي كردن با ورود ما به تالار از بالا روي سرمون گل ريختن و زير پامون گلهاي سرخ زيبايي ريخته بودن سالن از زيبايي ميدرخشيد اولين قدمي كه برداشتيم صداي قران كه با صوت قشنگي خونده ميشد پخش كردن همه به احترام قران سكوت كرده بودن و ما با هر كلمه كه خونده ميشد به جايگاه نزديك ميشديم هميشه به سيندرلا و داستانش حسوديم ميشد اما الان من خودم رومثل سيندرلا ميديدم وقتي به جايگاه رسيديم كيك هفت طبقه اي رو آوردن كه روش فشفشه هاي رنگي گذاشته بودن همه چيز زيبا و رويايي بود انگار درون يكي از روياهام گم شده بودم و نمي تونستم راه برگشت رو پيدا كنم يكي از دخترها كه خيلي كوچولو بود از در وارد شد و آروم آروم قدم زنان به من رسيد و دسته گل عروس رو به من تحويل داد من به آرامي بوسش كردم و عباس شاباش خوبي بهش داد و دخترك كه ذوق كرده بود به آغوش مادرش پناه برد.

 جشن عروسی به بهترین نحو انجام شد جشنی که خیلی از دخترهای دم بخت در آرزوش می سوختند حتی بعضی از مهمانها با حسرت و تعجب از اینکه برای یه بیوه ی شوهر مرده همچین جشنی برپا کردن با اشاره دست و انگشت مرا به هم نشان میدادند در صورتی که نمی دانستند تمام این جشن و این عروسی تنها امضای روی کاغذ است و بس....

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ش

پیشاپیش عید نوروز و شروع سال 1391 رو به همتون تبریک می گم

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

loveتا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ love

تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن

دستهای گرمت را بکشم...؟

تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به 

 نزدیک و نزدیک تر کندتا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟...

تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد

عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!

تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت

کوه ها می رود را نگاه کنم و

تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا

لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته ام !

یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !

یک عاشق دیوانه سر به هوا .....

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ

درد دل کنم؟...

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود

بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و

چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟

تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،

عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با

آسمان بنالم و ببارم....

و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی

خالی از آرزو و امید ، با چشمانی خیس و شاکی زندگی کنم؟

*آری تا کــــــــــی باید تنها صدای

مهربان تو را بشنوم

ولی در کنار تو نباشم *

کـــــــــاش خدا ما رو به هم برسونه

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم گرفته

م

سلام به همه ی دوستان گلم ببخشید دیر اومدم امیدوارم حاله همتون خوب باشه این روزا زیاد حالم خوب

نیست خیلی دلم گرفته از ادما ولی مهم نیست انشا الله جبران این چند روزه نبودنمو میکنم فقط نظر یادتون نره

 

دلم گرفت

دلم گرفت از این روزها از این روزهای بی نشون

از این همه در به دری از گردش چرخ زمون

دلم گرفت از ادما از آدمای مهربون

از این مترسکهای بد از همدلهای همزبون

تو هم که بی صدا شدی آهای خدای آسمون

آهای خدای عاشقا توئی فقط دلخوشیمون

آره دلم خیلی پره از غمهای رنگ و و وارنگ

از جمله دوست دارم دروغهای خیلی قشنگ

دلم گرفت از این روزها از ادما از آدمای
نامهربون

از تو که با ما نبودی از اون خدای آسمون از اون خدای آسمون

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صدایم کن


مرا آتش صدا كن تا بسوزانم سراپايت
 

مرا باران صلاده تا ببارم بر عطش‌هايت
 

مرا اندوه بشناس و كمك كن تا بياميزم
 

مثال سرنوشتم با سرشت چشم زيبايت
 

مرا دودي بدان و ياري‌ام كن تا درآويزم
 

به شوق جذبه‌وارت تا فرو ريزم به دريايت
 

كمك كن يك شبح باشم مه‌آلود و گم‌اندرگم
 

كنار سايه‌ي قنديل‌ها در غار رويايت
 

خيالي، وعده‌اي، وهمي، اميدي، مژده‌اي، يادي
 

به هر نامي كه خوش داري تو بازم ده به دنيايت

********************************************************




این چه عشقیست چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق از این عشق چه حاصل دارم

میگریزی ز منو در طلبت بازهم بازهم کوشش باطل دارم

بازلبهای عطش کرده من عشق سوزان تورا میجوید

میتپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق تو رو میگوید

این چه عشقیست چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق از این عشق چه حاصل دارم

میگریزی ز منو در طلبت بازهم بازهم کوشش باطل دارم

بخت اگر از تو جدایم کرده میگشایم گره از بخت چه باک؟



                                   


ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سرا پرده خاک



http://iranrooz.persiangig.com/image/pic-love/parvaz.jpg



این چه عشقیست چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق از این عشق چه حاصل دارم

میگریزی ز منو در طلبت بازهم بازهم کوشش باطل دارم



نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چيه چيزي شده؟ چرا ساكتي؟

دوست داري من نباشم تا كنارت باشه كي؟؟

شنيدم از من دلسرد شدي به تازگي

شادياتو تقسيم ميكني با يكي

ديگه كه دوسش داريو تو روش حساسي

روش داري عقايد خيلي شيكو وسواسي

انقده اونو ميخواي

كه اگه با اون بوديو منو اتفاقي جايي ديدي نشناسي

 

http://negarfarhoodi.persiangig.com/image/ashegh.jpg


گفتم غرورمم زير پاهات بزار له بشه


رفتي نذاشتي حتي دوستيمون به سال بكشه


توعين نداريا واسه تو هر كاري كردمو


بي معرفت نيومد يه بار به چشت


هرچي راجبت فكر ميكردم شد نقش بر آب


آواره آمارت بدجور همه جا پخشه الان


كاري كردي كه حتي زندگي سخت شه برام


بگو بينم كي تو زندگيت پر نقشه الان؟


اونم مثه منه و تعصب داره رو تو؟


دوست داره همه جوره حفظ كنه آبروتو؟


مثه من حاظره با دنيا هم عوض نكنه


حتي يه دونه از اون تار موتو؟


يا كه برعكس نسبت به تو بي ارزشه


بگو چي كم گذاشتم واست اين رسمشه؟


كه جواب خوبيمو بدي با بديات


مگه نميگفتي فرق كردي با قديما


خاطراتو فراموش ميكنم مو به موشو


برو با هركي كه دلت ميخواد رو به به رو شو


بدون ديگه واسه من مرده كسي كه


 يه روزي با دنيا عوض نميكردم يه دونه موشو


چه خوش خيالم به فكر اين كه دوباره تو بهم زنگ ميزني


شبا تا صبح بيدارم


عيب نداره تو اين شبا كه واسه ما سخته خواب


تو با خيال راحتت بگير تخت بخواب


نگران منم نباشو آروم يواش


چشماتو ببند بودن از ما داغون تراش


كه حالا همه چيو سپردم به دست فراموشي


خوب ميدونم كه حالا با كس ديگه هم آغوشي


اينارو ميبينمو ميسازم بازم با غم تو


اينو بدون يه روزي ميگيره آهم دامنتو


آخه تا من يادمه تو با راحتي


منو تنها گذاشتي تو اوج ناراحتي


كاري كردي كه به يه فكر خراب رسيدم


فكر كثيفمو حتي تا خلاف كشيدم


وقتي ميديدم نيستي اما يادت اينجاست


وقتي نميشد منو تو با هم ما بشيم باز


خاطراتو فراموش ميكنم مو به موشو


برو با هركي كه دلت ميخواد رو به به رو شو


بدون ديگه واسه من مرده كسي كه


 يه روزي با دنيا عوض نميكردم يه دونه موشو


هنوزم بوي عطرت چندتا دونه مشكي از اون موي لختت


روي تخته


تختي كه هميشه ميشدي روش تو بغلم ولو


تو كه رفتي نميشكوندي اقلان دلو


با زخم زبونت رسم زمونه اينه


رابطه هايي كه به هم وصل نمونه


خيلي خوب ديگه همه چي بسه تمومه


هرچي خدا بخواد همه چي دست همونه


ولي بدون تو هم يكم نه اخرشي


منه سادرو بگو ساختم با همه چيت


نميخوام سر صحبت الكي هي بي مورد باشه


اصن(اصلا) تو خوبي هر چي تو ميگي باشه


ديگه اسمتم تو زندگيم باشه نحسه


هر بلاييم سرم آوردي ناز شصتت


بهتره اصلا نمونيم با هم ما يه لحظه


اميدوارم دل توام از من باشه خسته


خاطراتو فراموش ميكنم مو به موشو


برو با هركي كه دلت ميخواد رو به به رو شو


بدون ديگه واسه من مرده كسي كه


 يه روزي با دنيا عوض نميكردم يه دونه موشو

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بدون شرح !!!!!!!!!!!!

شهریست در کنار آن شط پر خروش



با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور


 
شهریست در کناره آن شط و قلب من



آنجا اسیر پنجه یک عشق پر غرور



شهریست در کناره آن شط که سالهاست



آغوش خود به روی من و او گشوده است



بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل



او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است



آن ماه دیده است که من نرم کرده ام



با جادوی محبت خود قلب سنگ او



آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق



در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او



 ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب



با قایقی به سینه امواج بیکران



بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب



بر بزم ما نگاه سپید ستارگان



بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر



بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را



در کام موج دامنم افتاده است و او



بیرون کشیده دامن در آب رفته را



کنون منم که در دل این خلوت و سکوت



ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم



دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار



من با خیال او دل خود شاد میکنم



 

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مهمانی شمع ها

 

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم
.

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


رفتی گلم...؟

یه روز تو خونه ی دلم

سرنزده یکی اومد

محو نگاش شدم حالا

گفتم اومد گفتم اومد

چه روزگار خوبی بود

یکی شدم با اون نگاش

هرچی می گفتم می دونست

از غصه های روزگار

دیوونه ی نگاش شدم

فدای اون چشاش شدم

تموم هستیمو دادم

خیره به جای پاش شدم

یکدفعه پنهون شد و رفت

زندگی زندون شد و رفت

میون گرمای دلم

برف زمستون شد و رفت

 


هیچ وقت به التماس چشمانت نه نگو

بیا به تنهاییم

تا تمام عشق را بخندانیم و

بهار را پر رنگ تر نفس بکشیم

فقط پر و بالی از عشق می خواهیم

                                می آیی؟؟؟

می گوید:"دوستت دارم."

می گویم:"من نیز"

می گوید:چه قدر؟

می گویم:به وسعت دریاها،به پهنای اقیانوس ها

می گوید:به چه عمقی؟

لحظه ای درنگ می کنم،می گویم:"به عمق آسمان ها !!!"

می پرسم:تو چه قدر؟

می گوید:به اندازه ی وسعت دلم.به پهنای قلبم.

تورا به اندازه ی وجودم دوستت دارم و

"می دانم که راست می گوید همان گونه که من نیز".


سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام

برای برگشتن تو به انتظار مانده ام

سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام

تورا به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام

به من نخندو گریه کن چرا که جز نیاز تو

هرچه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام

اگر به کوتاهی خواب. خواب مرا سایه شدی

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام

گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود

ولی من این سکوت را به قصه ها رسانده ام

دوباره از صداقتم دامی برای من نساز

از ابتدا دست تو را در این قمار نخوانده ام

گناه از تو بود ومن نیازمند بخششت

چرا که من در ابتدا تورا زخود نرانده ام

گناه کار هرکه بود کیفر آن مال من است

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام...


نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
 

 عکس هایی از کارت پستال های جدید عاشقانه با متن فارسی

 

نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


از رسم زمونه دوستمو شناختم
واقعا  خوب شناختمش از این اشتباه خیلی پشیمونم
تا عمر دارم خودمو نمیبخشم
اگه دوستی میخواد اینجور باشه من اصلا این دوستیو نمیخوام
منو بگو که چی در موردش فکر میکردم
یه چیز بزرگ برا خودم تو ذهنم درست کرده بودم
خودش به هم ریخت این دوستیو که چند سال براش زحمت کشیده بودم
یعنی این چیزی که میخواستی اینقدر مهم بود که به خاطرش رفتی پشت سرم بد حرف زدی
به خودم میگفتی من نمیرفتم پیشش
خــــــــــــــــــ یـــــــــــــــــــــ لـــــــــــــ ی
بـــــــــــــــــ ی مــــــــــــــعــــــــــــــرفـــــــــــ تـــــــــ ی
اینو یادم میمونه تا عمر دارم.(مذکرا)بد نگیرید دیگه

نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 

اینجا من هستم؛ ، سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو

اینجا من هستم ؛

تهی از زندگی و روزمرگی ، خالی تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ

معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده ام

اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی

من هستم و سازی مبهم

اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم

من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور

اینجا در شهری دور من مانده ام به انتظار هر لحظه که بیایی

در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ ،

من هستم و سیمایی شکسته تر از همیشه

اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی تو. . .

حتی كلمات هم دگر از نوشتن دردهایم عاجزند.....


نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to asheghetanhaa.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com