


وقتی قدم به کاشانه قلبم نهادی، ویرانه این قلب شکسته را امیدی تازه بخشیدی.
وقتی طنین صدایت کاشانه قلبم را پر کرد، روزگار خاکستری و شب های تاریک و
خموش زندگی و لحظه های تلخ عمرم را از یاد بردم.
وقتی چشمانت را که به وسعت دریا بود و به پاکی و زلالی آب بود به من دوختی
و لبهای زیبایت برایم سخن گفت ، زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت
و تازه توانستم امید را به گونه ای شاعرانه معنا کنم ...
آری ای پرنده کوچک قلبم، در کنار تو بودن و در رویای تو بودن برای من زیباست.

تقدیم به .....
به انکس که هر گز خورشید مهرش در دلم غروب نخواهد کرد
