...رازهای یک عاشق....

درد دل یه عاشق تنها. . . . . .

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 12493
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 12493
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


كاش ميشد

كاش روزگار سر ناسازگاري را با من نداشت .كاش سرنوشت كمي با من مدارا ميكرد كاش صبرم بيشتر از اينها بود.

كاش ميتوانستم فراموشت كنم كاش ميتوانستم زخم نا مهربانيت را از ياد ببرم.

كاش امشب ......!!!!كمي با من مهربانتر بودي؟

شبها كه پلكهايم را بر هم مي نهم تا با يادت شب را صبح كنم مي دانم در آن لحظه تو با ياد ديگري پلك بر هم ميگذاري و با نامش از خواب بر مي خيزي.

هميشه رسم روزگار چنين بوده رسم عاشقي اين بوده تا دوستش نداري دوستت دارد و از پي تو مي آيد تا عاشقت كند اما همينكه عاشقش ميشوي او عاشق ديگري ميشود و ديگر دوستت ندارد.

چه قدر زجر آوره ساعتهايي كه او با ديگري دست در دست ديگري همگام با اوخنده كنان از كنارت بگذرند و او حتي تو را نبيند و اگر ببيند تو را نمي شناسد ؟؟؟چه لحظات زجر آوري!!!

 وتو به خانه برمي گردي با يك دنيا سوال و اما و اگر ها ,,,,و تنها درون خانه تاريك تنهايي گوشه اي به يادش باشي با خاطراتش تا تلخي نبودنش را با شيريني اخمهايش و شهد لبانش در هم مي آميزي.

آن هنگام كه با ديگري در حال گفتگويي آيا لحظه اي مرا به ياد مي آوري آيا به يادت مي افتد تنها تكيه گاه كسي هستي كه از نبودنت هميشه رنج كشيده و تو در سخت ترين شرايط تنهايش گذاشته اي و رهايش كردي.

آن هنگام كه به چشمانش نگاه مي كني  آيا به ياد چشمان منتظرم مي افتي كه ساعتهاست در انتظار توست!!

آن هنگام كه دستانش را در دستانت مي فشاري آيا لحظه اي به ياد دستانم مي افتي كه از غصه نبودنت زرد و پ‍ژمرده شده ...

آن هنگام كه سر بر شانه هايت نهاده و بر شانه هايت تكيه كرده آيا شانه هاي را به ياد مي آوري كه از نبودن تو شكسته شده !!

هنگامي كه بدنش را با سر انگشتانت لمس مي كني آيا به ياد بدني مي افتي كه از نبودن نوازشهايت  پوسيده...

مي دانم آنقدر مدهوش و ديوانه اش هستي كه ديگر عشق من در مقابلش رنگ باخته اما براي يك بار هم كه شده از خودت سوال كرده اي كدام يك وفا دارتر است ؟؟؟كدام يك عشقش واقعي تر است ؟؟؟

يك بار از خودت بپرس ؟ تنها يك بار....

 بطاقات حب


 

نويسنده: hadiii تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


  مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

  وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

  راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟


  اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه   دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه   دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و   توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم

نامه عاشقانه

   نظر یادتون نره

 

نويسنده: hadiii تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

((سلام دوستاي خوبم براتون يه داستان دنباله دار نوشتم فقط نظر يادتون نره برام بنويسيد آيا اين داستان ارزش ادامه دادن رو داره يا نه اگه نداره كه قيدش رو بزنم دوستتون دارم))


بطاقات جميله

وقتی وارد اتاق شد نگاهم به جورابهای قهوه ای راه راهش افتاد هنوز سرم پایین بود به خودم زحمت ندادم حتی نگاهش کنم او آرام  گوشه اتاق نشست  وشمرده شمرده شروع به حرف زدن کرد  و گفت : من از داستان زندگی شماخبر دارم میدانم چه زجری می کشید به همین خاطر آمده ام تا بتوانم کمکی کرده باشم ظاهرا همه راضی به این وصلت هستند قبل از همه چیز خواستم با خود شما مستقیما صحبت کنم  نیت من تنها نجات شما هست وبس بعد از عروسی قول مثل دو تا دوست و هم خونه با هم زندگی می کنیم من صبح تا شب خانه نیستم شما میتوانید به کارهای مورد علاقتون بپردازید شب هم توی اتاقم هستم ,اگه قبول کنید خوشحال میشم .                                                                                            

 به همون آرومی که اومده بود رفت من موندم و یک دنیا شک وتردید نمی دونستم  پیشنهادش رو قبول کنم یا نه؟ اما به هر حال از این زندگی نکبت بار از غر زدن زن بابا و آزار و اذیتها راحت می شدم  از اتاق بیرون امدم پدر نگاهی به من کرد میخواست از چهره ام بفهمد جوابم چیست اما انگار چیزی دستگیرش نشده بود پرسید نظرت چیه موافقی؟                                                                                                                         

 -فخری پشت چشمی نازک کرد و گفت: خیلی هم دلش بخواد پسره هم مجرده هم مایه دار هم خوش قيافه برای چی باید ردش کنه  خدا شانس بده کی میاد یه زن بیوه رو بگیره ......                                                                                                                                                                                  من به نیش و کنایه های فخری عادت کرده بودم روزی هزار بار بیوه بودنم رو به رخم می کشید .                                                                                        

 پدر با عصبانیت رو به من کرد وگفت: چرا لال مونی گرفتی جوابت چیه ؟ نگاهی به فخری کردم وگفتم :موافقم,....                                                                          

 فخری که از حسادت داشت میترکید اما به روی خودش نیاورد وگفت:مبارکه اينشالا...... عباس همون خواستگار فداکار من از شنیدن جواب مثبتم خوشحال به نظر میرسید او به سرعت کارهای عروسی رو پیش می برد بهترین و گران قیمت ترین تالار شهر رو, رزرو کرد زیبا ترین لباس عروس رو خریداری کرد.     من سخت با کارهای عباس مخالف بودم آخه یه عروسی الکی که این همه خرج نداره اما عباس میگفت :مردم که نمیدونن عروسیمون الکیه باید به نحو احسن انجام بشه بعد با خنده میگفت مگه من دل ندارم آدم یه بار توی عمرش عروسی میگیره ومن به خوش خیالیش توی دلم میخندیدم........               

عباس منو به بهترين آرايشگاه شهر برد فخري هم با من اومد براي اولين بار تو زندگيم فخري با من خوب رفتار ميكرد.

مثل يك مادر واقعي شده بود تغيير رفتارش برام عجيب بود همش منو دخترم صدا ميزد نمي دونم شايد  ثروت عباس منو براش عزيز كرده بود,بعد از اتمام كار آرايشگركه به گريم معروف بود لباس بسيار زيباي عروسي را تنم كردم هر كسي منو ميديد از زيبايي بي اندازه من تعريف ميكرد تعريفهاي اونا برام عجيب بود من انساني بودم با قيافه معمولي , كنجكاو شدم وخودم را درون آينه ديدم ...

انگار خودم نبودم چه قدر گريمور كارش رو خوب انجام داده بود,شده بودم مثل عروسكهايي كه هميشه در آرزوي بغل كردنشون شبها به خواب ميرفتم ....

آرايشگر تور زيبايي رو روي سرم گذاشت كه تا زمين كشيده ميشد و رويش نگين هايي كار شده بود كه برق زيبايي داشت كه به لباسم جلوه خاصي ميداد ,فخري كفش سفيد پاشنه بلندي رو از قوطي در آورد و گفت: دخترم اين هم كفشت زود پات كن كه عباس پايين منتظره ,شنل سفيدي روي سرم كشيدن و منو به آرومي از پله ها پايين بردن تمام كار آموزها و مشتري هايي كه درون آرايشگاه بودن برام دست و هلهله ميزدنند.

عباس پايين پله ها منتظرم بود وقتي به عباس رسيدم نگاهش درون نگاهم گره خورد و لبخندي زد به طرف من آمد و آرام درون گوشم گفت: بي صبرانه منتظرديدنت بودم ميدونستم فرشته ميشي و من سكوت كردم .عباس دستانش را زير بازويم قرار داد و مرا به طرف ماشين راهنمايي كرد و كنارم نشست رضايت خاصي درون چهره اش بود انگار همه دنيا رو بهش دادن طفلكي حتما باورش شده بود داره دوماد ميشه !!!

وقتي به تالار رسيديم عباس پياده شد و در ماشين رو برام باز كرد و دوباره دستش رو زير بازويم گرفت و منو وارد تالار كرد از پله هاي زيبايي بالا رفتيم خانمهايي رو كه نميشناختم اطرافم رو گرفتن و شنل رو از روي سرم برداشتند عباس مدهوش نگاهم ميكرد يكي از خانمها كه بعدها فهميدم عمه عباس ميشه زد پشت عباس و گفت : آفرين به سليقت آفرين .عباس از خجالت تند تند عرقهاي پيشونيش رو پاك ميكرد. مارو به سالن بزرگي راهنمايي كردن با ورود ما به تالار از بالا روي سرمون گل ريختن و زير پامون گلهاي سرخ زيبايي ريخته بودن سالن از زيبايي ميدرخشيد اولين قدمي كه برداشتيم صداي قران كه با صوت قشنگي خونده ميشد پخش كردن همه به احترام قران سكوت كرده بودن و ما با هر كلمه كه خونده ميشد به جايگاه نزديك ميشديم هميشه به سيندرلا و داستانش حسوديم ميشد اما الان من خودم رومثل سيندرلا ميديدم وقتي به جايگاه رسيديم كيك هفت طبقه اي رو آوردن كه روش فشفشه هاي رنگي گذاشته بودن همه چيز زيبا و رويايي بود انگار درون يكي از روياهام گم شده بودم و نمي تونستم راه برگشت رو پيدا كنم يكي از دخترها كه خيلي كوچولو بود از در وارد شد و آروم آروم قدم زنان به من رسيد و دسته گل عروس رو به من تحويل داد من به آرامي بوسش كردم و عباس شاباش خوبي بهش داد و دخترك كه ذوق كرده بود به آغوش مادرش پناه برد.

 جشن عروسی به بهترین نحو انجام شد جشنی که خیلی از دخترهای دم بخت در آرزوش می سوختند حتی بعضی از مهمانها با حسرت و تعجب از اینکه برای یه بیوه ی شوهر مرده همچین جشنی برپا کردن با اشاره دست و انگشت مرا به هم نشان میدادند در صورتی که نمی دانستند تمام این جشن و این عروسی تنها امضای روی کاغذ است و بس....

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ش

پیشاپیش عید نوروز و شروع سال 1391 رو به همتون تبریک می گم

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

loveتا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ love

تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن

دستهای گرمت را بکشم...؟

تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به 

 نزدیک و نزدیک تر کندتا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟...

تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد

عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!

تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت

کوه ها می رود را نگاه کنم و

تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا

لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته ام !

یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !

یک عاشق دیوانه سر به هوا .....

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ

درد دل کنم؟...

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود

بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و

چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟

تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،

عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با

آسمان بنالم و ببارم....

و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی

خالی از آرزو و امید ، با چشمانی خیس و شاکی زندگی کنم؟

*آری تا کــــــــــی باید تنها صدای

مهربان تو را بشنوم

ولی در کنار تو نباشم *

کـــــــــاش خدا ما رو به هم برسونه

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم گرفته

م

سلام به همه ی دوستان گلم ببخشید دیر اومدم امیدوارم حاله همتون خوب باشه این روزا زیاد حالم خوب

نیست خیلی دلم گرفته از ادما ولی مهم نیست انشا الله جبران این چند روزه نبودنمو میکنم فقط نظر یادتون نره

 

دلم گرفت

دلم گرفت از این روزها از این روزهای بی نشون

از این همه در به دری از گردش چرخ زمون

دلم گرفت از ادما از آدمای مهربون

از این مترسکهای بد از همدلهای همزبون

تو هم که بی صدا شدی آهای خدای آسمون

آهای خدای عاشقا توئی فقط دلخوشیمون

آره دلم خیلی پره از غمهای رنگ و و وارنگ

از جمله دوست دارم دروغهای خیلی قشنگ

دلم گرفت از این روزها از ادما از آدمای
نامهربون

از تو که با ما نبودی از اون خدای آسمون از اون خدای آسمون

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صدایم کن


مرا آتش صدا كن تا بسوزانم سراپايت
 

مرا باران صلاده تا ببارم بر عطش‌هايت
 

مرا اندوه بشناس و كمك كن تا بياميزم
 

مثال سرنوشتم با سرشت چشم زيبايت
 

مرا دودي بدان و ياري‌ام كن تا درآويزم
 

به شوق جذبه‌وارت تا فرو ريزم به دريايت
 

كمك كن يك شبح باشم مه‌آلود و گم‌اندرگم
 

كنار سايه‌ي قنديل‌ها در غار رويايت
 

خيالي، وعده‌اي، وهمي، اميدي، مژده‌اي، يادي
 

به هر نامي كه خوش داري تو بازم ده به دنيايت

********************************************************




این چه عشقیست چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق از این عشق چه حاصل دارم

میگریزی ز منو در طلبت بازهم بازهم کوشش باطل دارم

بازلبهای عطش کرده من عشق سوزان تورا میجوید

میتپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق تو رو میگوید

این چه عشقیست چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق از این عشق چه حاصل دارم

میگریزی ز منو در طلبت بازهم بازهم کوشش باطل دارم

بخت اگر از تو جدایم کرده میگشایم گره از بخت چه باک؟



                                   


ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سرا پرده خاک



http://iranrooz.persiangig.com/image/pic-love/parvaz.jpg



این چه عشقیست چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق از این عشق چه حاصل دارم

میگریزی ز منو در طلبت بازهم بازهم کوشش باطل دارم



نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چيه چيزي شده؟ چرا ساكتي؟

دوست داري من نباشم تا كنارت باشه كي؟؟

شنيدم از من دلسرد شدي به تازگي

شادياتو تقسيم ميكني با يكي

ديگه كه دوسش داريو تو روش حساسي

روش داري عقايد خيلي شيكو وسواسي

انقده اونو ميخواي

كه اگه با اون بوديو منو اتفاقي جايي ديدي نشناسي

 

http://negarfarhoodi.persiangig.com/image/ashegh.jpg


گفتم غرورمم زير پاهات بزار له بشه


رفتي نذاشتي حتي دوستيمون به سال بكشه


توعين نداريا واسه تو هر كاري كردمو


بي معرفت نيومد يه بار به چشت


هرچي راجبت فكر ميكردم شد نقش بر آب


آواره آمارت بدجور همه جا پخشه الان


كاري كردي كه حتي زندگي سخت شه برام


بگو بينم كي تو زندگيت پر نقشه الان؟


اونم مثه منه و تعصب داره رو تو؟


دوست داره همه جوره حفظ كنه آبروتو؟


مثه من حاظره با دنيا هم عوض نكنه


حتي يه دونه از اون تار موتو؟


يا كه برعكس نسبت به تو بي ارزشه


بگو چي كم گذاشتم واست اين رسمشه؟


كه جواب خوبيمو بدي با بديات


مگه نميگفتي فرق كردي با قديما


خاطراتو فراموش ميكنم مو به موشو


برو با هركي كه دلت ميخواد رو به به رو شو


بدون ديگه واسه من مرده كسي كه


 يه روزي با دنيا عوض نميكردم يه دونه موشو


چه خوش خيالم به فكر اين كه دوباره تو بهم زنگ ميزني


شبا تا صبح بيدارم


عيب نداره تو اين شبا كه واسه ما سخته خواب


تو با خيال راحتت بگير تخت بخواب


نگران منم نباشو آروم يواش


چشماتو ببند بودن از ما داغون تراش


كه حالا همه چيو سپردم به دست فراموشي


خوب ميدونم كه حالا با كس ديگه هم آغوشي


اينارو ميبينمو ميسازم بازم با غم تو


اينو بدون يه روزي ميگيره آهم دامنتو


آخه تا من يادمه تو با راحتي


منو تنها گذاشتي تو اوج ناراحتي


كاري كردي كه به يه فكر خراب رسيدم


فكر كثيفمو حتي تا خلاف كشيدم


وقتي ميديدم نيستي اما يادت اينجاست


وقتي نميشد منو تو با هم ما بشيم باز


خاطراتو فراموش ميكنم مو به موشو


برو با هركي كه دلت ميخواد رو به به رو شو


بدون ديگه واسه من مرده كسي كه


 يه روزي با دنيا عوض نميكردم يه دونه موشو


هنوزم بوي عطرت چندتا دونه مشكي از اون موي لختت


روي تخته


تختي كه هميشه ميشدي روش تو بغلم ولو


تو كه رفتي نميشكوندي اقلان دلو


با زخم زبونت رسم زمونه اينه


رابطه هايي كه به هم وصل نمونه


خيلي خوب ديگه همه چي بسه تمومه


هرچي خدا بخواد همه چي دست همونه


ولي بدون تو هم يكم نه اخرشي


منه سادرو بگو ساختم با همه چيت


نميخوام سر صحبت الكي هي بي مورد باشه


اصن(اصلا) تو خوبي هر چي تو ميگي باشه


ديگه اسمتم تو زندگيم باشه نحسه


هر بلاييم سرم آوردي ناز شصتت


بهتره اصلا نمونيم با هم ما يه لحظه


اميدوارم دل توام از من باشه خسته


خاطراتو فراموش ميكنم مو به موشو


برو با هركي كه دلت ميخواد رو به به رو شو


بدون ديگه واسه من مرده كسي كه


 يه روزي با دنيا عوض نميكردم يه دونه موشو

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بدون شرح !!!!!!!!!!!!

شهریست در کنار آن شط پر خروش



با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور


 
شهریست در کناره آن شط و قلب من



آنجا اسیر پنجه یک عشق پر غرور



شهریست در کناره آن شط که سالهاست



آغوش خود به روی من و او گشوده است



بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل



او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است



آن ماه دیده است که من نرم کرده ام



با جادوی محبت خود قلب سنگ او



آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق



در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او



 ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب



با قایقی به سینه امواج بیکران



بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب



بر بزم ما نگاه سپید ستارگان



بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر



بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را



در کام موج دامنم افتاده است و او



بیرون کشیده دامن در آب رفته را



کنون منم که در دل این خلوت و سکوت



ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم



دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار



من با خیال او دل خود شاد میکنم



 

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مهمانی شمع ها

 

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم
.

نويسنده: hadiii تاريخ: جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


رفتی گلم...؟

یه روز تو خونه ی دلم

سرنزده یکی اومد

محو نگاش شدم حالا

گفتم اومد گفتم اومد

چه روزگار خوبی بود

یکی شدم با اون نگاش

هرچی می گفتم می دونست

از غصه های روزگار

دیوونه ی نگاش شدم

فدای اون چشاش شدم

تموم هستیمو دادم

خیره به جای پاش شدم

یکدفعه پنهون شد و رفت

زندگی زندون شد و رفت

میون گرمای دلم

برف زمستون شد و رفت

 


هیچ وقت به التماس چشمانت نه نگو

بیا به تنهاییم

تا تمام عشق را بخندانیم و

بهار را پر رنگ تر نفس بکشیم

فقط پر و بالی از عشق می خواهیم

                                می آیی؟؟؟

می گوید:"دوستت دارم."

می گویم:"من نیز"

می گوید:چه قدر؟

می گویم:به وسعت دریاها،به پهنای اقیانوس ها

می گوید:به چه عمقی؟

لحظه ای درنگ می کنم،می گویم:"به عمق آسمان ها !!!"

می پرسم:تو چه قدر؟

می گوید:به اندازه ی وسعت دلم.به پهنای قلبم.

تورا به اندازه ی وجودم دوستت دارم و

"می دانم که راست می گوید همان گونه که من نیز".


سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام

برای برگشتن تو به انتظار مانده ام

سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام

تورا به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام

به من نخندو گریه کن چرا که جز نیاز تو

هرچه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام

اگر به کوتاهی خواب. خواب مرا سایه شدی

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام

گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود

ولی من این سکوت را به قصه ها رسانده ام

دوباره از صداقتم دامی برای من نساز

از ابتدا دست تو را در این قمار نخوانده ام

گناه از تو بود ومن نیازمند بخششت

چرا که من در ابتدا تورا زخود نرانده ام

گناه کار هرکه بود کیفر آن مال من است

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام...


نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
 

 عکس هایی از کارت پستال های جدید عاشقانه با متن فارسی

 

نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


از رسم زمونه دوستمو شناختم
واقعا  خوب شناختمش از این اشتباه خیلی پشیمونم
تا عمر دارم خودمو نمیبخشم
اگه دوستی میخواد اینجور باشه من اصلا این دوستیو نمیخوام
منو بگو که چی در موردش فکر میکردم
یه چیز بزرگ برا خودم تو ذهنم درست کرده بودم
خودش به هم ریخت این دوستیو که چند سال براش زحمت کشیده بودم
یعنی این چیزی که میخواستی اینقدر مهم بود که به خاطرش رفتی پشت سرم بد حرف زدی
به خودم میگفتی من نمیرفتم پیشش
خــــــــــــــــــ یـــــــــــــــــــــ لـــــــــــــ ی
بـــــــــــــــــ ی مــــــــــــــعــــــــــــــرفـــــــــــ تـــــــــ ی
اینو یادم میمونه تا عمر دارم.(مذکرا)بد نگیرید دیگه

نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 

اینجا من هستم؛ ، سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو

اینجا من هستم ؛

تهی از زندگی و روزمرگی ، خالی تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ

معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده ام

اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی

من هستم و سازی مبهم

اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم

من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور

اینجا در شهری دور من مانده ام به انتظار هر لحظه که بیایی

در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ ،

من هستم و سیمایی شکسته تر از همیشه

اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی تو. . .

حتی كلمات هم دگر از نوشتن دردهایم عاجزند.....


نويسنده: hadiii تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to asheghetanhaa.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com