می گوید:"دوستت دارم."
می گویم:"من نیز"
می گوید:چه قدر؟
می گویم:به وسعت دریاها،به پهنای اقیانوس ها
می گوید:به چه عمقی؟
لحظه ای درنگ می کنم،می گویم:"به عمق آسمان ها !!!"
می پرسم:تو چه قدر؟
می گوید:به اندازه ی وسعت دلم.به پهنای قلبم.
تورا به اندازه ی وجودم دوستت دارم و
"می دانم که راست می گوید همان گونه که من نیز".
سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام
برای برگشتن تو به انتظار مانده ام
سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام
تورا به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام
به من نخندو گریه کن چرا که جز نیاز تو
هرچه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام
اگر به کوتاهی خواب. خواب مرا سایه شدی
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام
گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود
ولی من این سکوت را به قصه ها رسانده ام
دوباره از صداقتم دامی برای من نساز
از ابتدا دست تو را در این قمار نخوانده ام
گناه از تو بود ومن نیازمند بخششت
چرا که من در ابتدا تورا زخود نرانده ام
گناه کار هرکه بود کیفر آن مال من است
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام...